نورا دختر ناز مامانی

خاطره زایمان

دخترم منو ببخش به خاطر تاخیر...امروز 14 روز از اومدنت میگذره. و مامان تنبل تازه داره خاطره زایمان مینویسه. دخترم یه هفته کامل بعد عمل مامان شدیدا سر درد داشت که بخاطر بی حسی بود. افتضاح تر از این سر درد تو عمرم درد ندیدم. تا دراز میکشیدم حالم خوبه خوب بود. ولی تا سرمو از بالش بلند میکردم از سر درد میمردم. خلاصه بریم سراغ خاطره روز اومدنت. 1 مرداد صبح ساعت 5.45 راه افتادیم سمت بیمارستان. با بابا رضا و مامان جونی رفتیم که انشالله به سلامتی تورو بغل کنیم و برگردیم.قبل رفتن نماز خوندم و کلی برات قرآن خوندم. و درنهایت خوشگل کردم و چند تا عکس یادگاری از آخرین لحظات تو دلی گرفتیم. وای که شکم مامان خیلی بزرگ بود. تا رسیدیم بیمارستان. رفتم تو...
14 مرداد 1393

آخرین لحظات تو دلی بودن نورا گلی

سلام دخترم روز که چه عرض کنم الان ساعت 4.30 دقیقه صبح هست. بابا برا سحری بیدار شده. من هم بیدارم. چون دارم برا اومدن شما آماده میشم. دیروز رفتم آرایشگاه و برا ورود شما خوشگل کردم. 2.5 ساعت دیگه میای بغلم و تو بغلی م میشی نورا هورررررا. هیجان عجیبی دارم نمیدونم چراا اصلا نمیترسم دخترم.مامان شجاعی داری. خواهر پسر شجاع هست خخخخ. دخترم شبو فقط تو دلم وول خوردی و نخوابیدی. مامان همیشه کنارته. برا همه خاله های منتظر دعا کن. گلم انشالله همیشه سالم. در پناه خدای مهربون باشی.نورا مواظب بابایی باش. بهترین بابایی دنیا رو داری،قدرشو بن دخترم.ای جووووونم هنوزم داری تکون میخوری. فدای لگدهات. دلم برا تو دلی بودنت تنگ میشه.خدایا به امید تو... ...
1 مرداد 1393
1